جايگاه زمينشناسى ايران ( انگاره بزرگ ناودیس ها و زمین ساخت ورقه ای )

در زمين‎شناسى ايران، اين باور وجود دارد که سرزمين ايران در بخش ميانى کوهزاد آلپ – هيماليا است، که از باختر اروپا آغاز و پس از گذر از ترکيه، ايران، افغانستان تا تبت و شايد  تا نزديکي‎هاى برمه و اندونزى ادامه دارد .

جايگاه زمين‎شناختى ويژه اين کوه‎ها در فصل مشترک دو قاره اوراسيا و گندوانا سبب شده تا در باره چگونگى پيدايش اين نوار چين‎خورده دو انگاره بزرگ ناوديس تتيس و زمين‎ساخت ورقى مورد بحث باشد. بررسى دو انگاره ياد شده و گفتمان در اين زمينه مي‎تواند در بيان جايگاه زمين‎شناسى ايران کارساز باشد.

انگاره بزرگ ناوديس تتيس: بر اساس اين نظريه، در جايگاه کنونى کوه‎هاى آلپ – هيماليا، بزرگ ناوديسى وجود داشته است که از اشتقاق ابرقاره پانگه‎آ((Pangea شکل گرفته و زادگاه نوار چين‎خورده آلپ – هيماليا است. در باره بخش ايرانى اين بزرگ ناوديس فرض بر آن است که البرز، به دليل داشتن سنگ‎هاى آتشفشانى فراوان، نوعى ايوژئوسينکلينال((Eugeosynclinalو زاگرس به دليل نداشتن سنگ‎هاى آتشفشانـى نوعى ميوژئوسينکليـنال( (Miogeosynclinalاست که به وسيله توده مقاوم( Median Mass ) ايران مرکزى از يکديگر جدا بوده‎اند.

با آغاز پژوهش‎هاى زمين‎شناختى گسترده، اين يقين به دست آمد که انگاره  بزرگ ناوديس تتيس با ويژگي‎هاى زمين‎شناختى ايران همخوانى و هم‎آهنگى ندارد و ايرادات زير بر آن وارد است:

»  سنگ‎هاى منسوب به پرکامبرين ايران، با وجود دگرگونى و دگرشکلى پيشرفته، آواري‎هاى انباشته شده در حوضه‎هاى کم ژرفايند.

»  رديف‎هاى پرکامبرين پسين – ترياس ميانى ايران، رسوبات کنار قاره‎اى   (Epicontinental) هستند که در محيط‎هاى پلاتفرمى انباشته شده‎اند. در ضمن، در اين توالي‎ ايست‎هاى رسوبى متعدد وجود دارد که گاهى به بزرگى 40 و حتى 70 ميليون سال است بنابراين ويژگي‎هاى سنگى و محيط‎هاى رسوبى پرکامبرين پسين – ترياس ميانى ايران شباهتى به بزرگ ناوديس‎ها ندارد.

»  رديف‎هاى ترياس بالا – ژوراسيک ميانى ايران (به جز زاگرس) رسوب‎هاى زغالدار اند که در حوضه‎هاى پيش‎بوم(Fore land)  باتلاقى – مردابى نزديک به ساحل انباشته شده‎اند.

»  توصيف توده ميانى براى ايران مرکزى پذيرفتنى نيست، چرا که فازهاى گوناگون آلپى بر اين بخش اثر درخور توجه دارند و حتى در مقايسه با البرز و زاگرس پوياترند.

»  فراوانى سنگ‎هاى آتشفشانى سنوزوييک نمي‎تواند از ويژگي‎هاى بزرگ ناوديسى البرز باشد چرا که از يک سو بخشى بزرگ از اين سنگ‎ها بر محيط‎هاى رسوبى بر قاره‎اى گواهى مي‎دهند و ويژگى بزرگ ناوديس‎ها را ندارند و از سوى ديگر، سنگ‎هاى آتشفشانى ياد شده محدود به البرز نيستند و اين‎گونه سنگ‎ها را مي‎توان در گستره‎هايى وسيع از ايران مرکزى ديد.

»  مقايسه رسوبات پالئوزوييک و مزوزوييک البرز و ايران مرکزى نشان مي‎دهد که در بسيارى از زمان‎ها، رسوبات اين دو پهنه در شرايط يکسانى انباشته شده‎اند و رخساره سنگى همانند دارند. به گفته ديگر نه ايران مرکزى توده ميانى بوده و نه البرز بزرگ ناوديس.

با تکيه برگفته‎هاى ياد شده ديده مي‎شود که تکوين حوضه‎هاى رسوبى ايران و رويدادهاى زمين‎ساختى آن را نمي‎توان با ساخت‎هاى پيچيده زمين ناوديس‎ها مقايسه کرد و سنجيد.

 

انگاره زمينساخت ورقى (Plate Tectonic)  :

وجود بعضى پوسته‎هاى اقيانوسى سبب شده است تا گروهى از زمين‎شناسان، جايگاه زمين‎شناسى ايران را در چارچوب زمين‎ساخت ورقى مورد تجزيه و تحليل قرار دهند. به باور اين زمين‎شناسان (اسميت، هاميلتون، 1970، کرافورد، 1972، تکين، 1972 و ...0)، در محل کنونى راندگى اصلى زاگرس اقيانوسى گسترده‎اى به نام تتيس وجود داشته که دو قاره آفريقا – عربستان (گندوانا) و اروپا – آسيا (اوراسيا) را از يکديگر جدا مي‎کرده است. بر پايه اين انگاره، کوه‎هاى البرز و ايران مرکزى، بخشى از قاره اوراسيا و زاگرس لبه شمالى سپر آفريقا – عربستان هستند. سه دليل عمده اين ديدگاه عبارتست از:

 

»  تفاوت رخساره‎هاى سنگى و زمين‎ساختى رسوبات دوران دوم و سوم زاگرس با ساير نواحى ايران.

»  وجود سنگ‎هاى افيوليتى در امتداد راندگى اصلى زاگرس.

»  وجود نوار آتشفشانى اروميه – بزمان.

يافته‎هاى نوين زمين‎ساختى ايران نشان مي‎دهند که انگاره زمين‎ساخت ورقى بيانگر جايگاه واقعى زمين‎ساختى ايران نيست و الگوى توصيف شده به ويژه تعلق ايران مرکزى و البرز به قاره اوراسيا با پاره‎اى از واقعيت‎هاى ملموس در ناهماهنگى است. زيرا:

»  پي‎سنگ پرکامبرين ايران مرکزى و عربستان از نظر نوع سنگ‎ها، شرايط پيدايش و زمان سخت‎شدگى شباهت زياد دارند.

»  پس از سخت شدن پي‎سنگ پرکامبرين، از زمان پرکامبرين پسين تا ترياس ميانى، شرايط حاکم بر محيط‎هاى رسوبى البرز، ايران مرکزى، زاگرس و عربستان همانند بوده است. همانندى رخساره‎هاى سنگى مورد سخن، ضمن نفى جدايى البرز – ايران مرکزى از زاگرس – عربستان، نشان مي‎دهد که دست کم در زمان‎هاى پرکامبرين پسين، کامبرين و حتى اردويسين تمام نواحى ياد شده سرزمينى يکپارچه‎ بوده ‎است.

اسميت (1973)، در بازپسين انگاره زمين‎ساخت ورقى خود، بر اين باور است که اقيانوس تتيس در زمان پرمين شکل گرفته و همزمان با پيدايش اقيانوس هند بسته شده است. ولى، افتخارنژاد (1359) سنگ‎آهک‎هاى پرمين زاگرس، به ويژه افق‎هاى بوکسيتى آن را مشابه البرز، ايران مرکزى و آذربايجان مي‎داند که نشانگر شرايط آب و هوايى يکسان در اين نواحى و يکپارچگى آنهاست.

»  در انگاره زمين‎ساخت ورقى، کمان‎هاى ماگمايى حاصل از فرورانش بايد داراى ترکيب شيميايى کلسيمى - قليايى باشند در حالى که، کمان ماگمايى اروميه – بزمان، بيشتر، فرآورد تکاپوى ماگمايى از نوع قليايى است که يادآور کافت‎هاى درون قاره‎اى است.

»  بسيارى از زمين‎شناسان بر اين باوراند که برخورد نهايى دو ورق زاگرس و ايران مرکزى به سن کرتاسه پسين – پالئوسن است. چنانچه اين فرض درست باشد در آن صورت فرآيندهاى ماگمايى ترشيرى اروميه – بزمان را مي‎توان نوعى ماگماتيسم بعد از برخورد قاره‎اى دانست که وابسته به پديده فروروانش نيست (عميدى، امامى، 1984).

»  بيشتر زمين‎شناسان بر اين باوراند که زمان به هم رسيدن و چفت شدگى آغازين دو ورق ايران مرکزى و زاگرس – عربستان در اواخر کرتاسه بوده است. به همين دليل، کمان ماگمايى اروميه – بزمان که حاصل فرورانش و چفت شدگى است، بايد به سن کرتاسه پسين باشد. در حالى که تکاپوهاى آتشفشانى اين کمربند در ائوسن آغاز شده و در ميوسن به بيشترين مقدار رسيده است، يعنى زمانى که گمان مي‎رود فرورانش به پايان رسيده و برخورد نهايى ورق‎ها صورت گرفته است.

به لحاظ وجود رخنمون‎هاى افيوليتى در محل راندگى اصلى زاگرس، وجود يک اشتقاق درون قاره‎اى بين ايران مرکزى و زاگرس – عربستان حتمى است. ولى، محل و زمان اشتقاق، ميزان جدايش بين دو ورق و حتى زمان به هم رسيدن دوباره ورق‎ها و چگونگى بسته شدن آن پرسش‎هايى است که هنوز به طور نهايى پاسخ داده نشده است.

افيوليت‎هاى کرمانشاه و نيريز باعث شده‎اند تا گروه بزرگى از زمين‎شناسان، محل اشتقاق را منطبق بر راندگى امروز زاگرس بدانند. در حالى که فالکن (1967)، علوى (1991)، محل زميندرز را در حدود 130 کيلومتر به سوى شمال خاور و در لبه جنوب باخترى کمان اروميه – بزمان مي‎دانند.

چنانچه اشتقاق بين ورق ايران و ورق زاگرس – عربستان محل جدايش دو قاره اوراسيا و گندوانا باشد، پديده اشتقاق بايد بسيار کهن باشد در حالى که اسميت (1973) به زمان پرمين باور دارد و شواهد مستند دال بر ترياس پسين است.

اسميت، هاميلتون (1970)، اشتقاق دو ورق را به پهناى هزاران کيلومتر دانسته‎اند در حالى که گروهى از جمله نبوى (1355) اشتقاق مورد نظر را از نوع درياى سُرخ مي‎دانند و بر اين باوراند که بازشدگى قسمت‎هايى از ايران، در طول شکاف‎هاى سراسرى و بوجود آمدن کافت‎ها، پديده‎اى است که مي‎توانسته است موجب بوجود آمدن پوسته‎هاى اقيانوسى باشد. و لذا، مقدار پوسته اقيانوسى آن چنان نبوده که بتواند در مراحل فرورانش عمل کند. به نظر اشتوکلين (1984) نيز، تتيس جوان مي‎توانسته يک گودال باريک باشد و هيچ‎گاه پوسته اقيانوسى زيادترى نسبت به آنچه امروزه در کمربندهاى افيوليتى مي‎بينيم، توليد نکرده است. و يا، کشفى (1976) با انگاره زمين‎ساخت صفحه‎اى در جنوب ايران موافق نيست و بر اين باور است که ديدگاه زمين ناوديسى، براى توضيح زاگرس و ديگر رشته کوه‎هاى تتيس سازگارى بيشتر دارد.

زمان و چگونگى به هم رسيدن دوباره ورق‎ها همچنان مي‎تواند قابل بحث باشد. دگرشيبى ميان سازند تاربور (به سن ماستريشتين)، و مجموعه‎هاى افيوليتى - راديولاريتى نيريز سبب شده است تا بيشتر زمين‎شناسان بسته شدن کافت زاگرس را به سن پيش از ماستريشتين (کرتاسه پسين) بدانند. ولى، پورحسينى (1983) توده‎هاى نفوذى اليگوسن – ميوسن مناطق نطنز، سرچشمه و جبال‎بارز را با روند زميندرز زاگرس همروند و به دليل پايين بودن بنيادين ايزوتوپ استرانسيوم اين توده‎ها را منشاء گرفته از گوشته بالايى مي‎داند و نتيجه مي‎گيرد که بسته شدن زميندرز زاگرس خيلى ديرتر از کرتاسه پسين، و به گفته‎اى، در نئوژن انجام گرفته است